جدول جو
جدول جو

معنی خلال کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خلال کردن
(بِ مِلَ / لِ گُ تَ)
درآوردن خردۀ غذا میان دندانها بوسیلۀ خلال. (یادداشت بخط مؤلف) :
ز نوک نیزه بدندان خلال خواهی کرد.
؟
، کنایه از دست از طعام بازکشیدن. (آنندراج) ، ریزریز کردن پوست نارنج و غیره. (ازحاشیۀ بر برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
خلال کردن
اگر بیند که چیزی به خلال از دندان بیرون آورد و به کسی داد، دلیل که از مال خویش به ناحق بستاند و به کسی دهد - جابر مغربی
لال کردن درخواب نیکو نباشد، زیرا که دندان ها در خواب اهل بیت بود و خلال مانند جاروب بود که اهل بیت را می روبد و هر که به خواب بیند که خلال می کرد، دلیل که به قدر آن که با خلال بیرون آورد از مال اهل بیت او نقصان شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلام کردن
تصویر سلام کردن
درود گفتن به کسی، سلام علیک یا سلام علیکم گفتن، سلام زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلغل کردن
تصویر غلغل کردن
صدای جوشیدن آب یا مایع دیگر، بانگ و آواز برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلال کردن
تصویر شلال کردن
دوختن پارچه با دست، بخیۀ درشت زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علاج کردن
تصویر علاج کردن
درمان کردن، چاره کردن، برای مثال به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانۀ بزم طرب کناره کنم (حافظ - ۷۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ سَ / سُ دی دَ)
مخالفت کردن. موافقت نکردن. اختلاف کردن. شقاق:
نه آنکه بر در دعوی نشیند از نخوت
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد.
سعدی (گلستان).
جهود گفت بتورات می خورم سوگند
که گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم.
سعدی (گلستان).
دعای خیرتو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی بر خلاف خواهم گفت.
سعدی (صاحبیه).
در حلی و حلل خلاف کرده اند، چون از زر و نقره بود و در اسب خلاف کرده اند و همچنین در بندگانی که کافر باشند. (تاریخ قم ص 17).
- خلاف حکم کردن، برخلاف حکم انجام دادن. برخلاف رأی و نظر کاری انجام دادن:
تو نیز بنده ای آخر ستیزه نتوان کرد
خلاف حکم خداوندگار چند کنی.
سعدی (صاحبیه).
- خلاف دوستی کردن، مخالف دوستی عملی انجام دادن. نارفاقتی کردن. دوستی را مراعات نکردن:
دیدی که وفا بجا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی.
سعدی (طیبات).
- خلاف رای کردن، مخالف رای و میل عملی انجام دادن:
بهیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن
کجا برم گله از دست پادشاه ولایت.
سعدی (طیبات).
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
(سعدی (بدایع).
- خلاف عقل کردن، مخالف عقل عملی انجام دادن. عملی رابرخلاف میل و نظر انجام دادن:
سست پیمانا چرا کردی خلاف عقل و رای
صلح با دشمن اگر با دوستانت جنگ نیست.
سعدی (خواتیم).
- خلاف عهد کردن، برخلاف پیمان و میثاق رفتن. برخلاف پیمان و عهد رفتار کردن:
چه خطا ز بنده دیدی که خلاف عهد کردی
مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری.
سعدی (طیبات).
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تودر میان جانی.
سعدی (طیبات).
- خلاف مذهب کردن، برخلاف مذهب و شرع عملی انجام دادن. برخلاف مذهب رفتن:
گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش
خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست.
سعدی (بدایع).
- خلاف وعده کردن، برخلاف عهد و پیمان و وعده عملی انجام دادن. خلاف وعده کردن. برخلاف میثاق رفتن:
بسیار خلاف وعده کردی
آخر بغلط یکی وفا کن.
سعدی (طیبات).
- وعده خلاف کردن، خلاف وعده کردن. برخلاف وعده عملی انجام دادن. برخلاف قول و قرار رفتن: وعده خلاف کردی و شرط وفا بجا نیاوردی. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ رِ کَ رَ/ رِ دَ)
رهانیدن. رهاندن. (یادداشت بخط مؤلف) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص. (گلستان سعدی). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحه الملوک).
استطاعت در طریق عشق بازی آفت است
کی کند پروانه را از شعله بال و پر خلاص
در قیامت کن خداوندا سلیم خسته را
ز آتش دوزخ به آب روی پیغمبر خلاص.
سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ عَ بَ تَ)
تصور کردن. (ناظم الاطباء). گمان بردن، متصور شدن. متشکل شدن
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ شِ کَ نِ / نَ دَ)
خاموش ساختن. از سخن گفتن بازداشتن:
چو بلبل آمدمت تاچو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ نِ دَ)
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن:
این سرایی است که البته خلل خواهد کرد
خنک آن قوم که در بند سرای دگرند.
سعدی.
چو دور جوانی خلل می کند
بپایان پیری چه امید ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلاصه کردن
تصویر خلاصه کردن
پالیدن ژاویدن هنگار تنیدن، کاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطاب کردن
تصویر خطاب کردن
مکالمه کردن، رویاروی سخن گفتن، مورد حکم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضاب کردن
تصویر خضاب کردن
رنگ موی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح کردن
تصویر صلاح کردن
سکالیدن مشورت کردن رای زدن، مشورت کردن، رای زدن، تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن، یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفال کردن
تصویر تفال کردن
فال گرفتن فال زدن تفال فرمودن تفال زدن
فرهنگ لغت هوشیار
درودی رساندن درود گفتن فرنافتن درود گفتن به کسی تهیت گفتن کسی را کلمه سلام را بر زبان جاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خلیدن در هم آمیختن وارد شدن بجایی فرود آمدن در جایی، وارد شدن روح کسی بقالب بدن دیگری
فرهنگ لغت هوشیار
چاره کردن گرزیدن ویدن مداوا کردن درمان کردن، چاره نمودن تدبیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراب کردن
تصویر خراب کردن
ویران کردن مقابل آباد کردن، تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلبل کردن
تصویر بلبل کردن
عاشق کردن، آشفته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلالت کردن
تصویر دلالت کردن
راهنمایی ره نمودن، رساندن راهبر بودن، ثابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیل کردن
تصویر دلیل کردن
دلالت کردن دال بودن، ثابت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
بخشودن، روا داشتن، بهلاندن روا دانستن جایز شمردن، بخشودن عفو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلال کردن
تصویر اخلال کردن
کار شکنی کار شکنیدن آشوبگری
فرهنگ لغت هوشیار
در نیام کردن، کوتاه آمدن، دست برداشتن درغلاف گذاشتن در نیام کردن، دست از کاری باز داشتن منصرف شدن، ترک دعوی و خصومت کردن کوتاه آمدن در مشاجره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلال کردن
تصویر حلال کردن
((حَ کَ دَ))
جایز شمردن، بخشودن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هلاک کردن
تصویر هلاک کردن
نابود کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خیال کردن
تصویر خیال کردن
پنداشتن، گمان کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
گمان کردن، پنداشتن، تصور کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتکب خلاف شدن، جرم کردن، قانون شکنی کردن، تخلف کردن، تخطی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نجات دادن، رهاندن، آزاد کردن، رهانیدن
متضاد: گرفتار کردن، اعدام کردن، کشتن، آسوده کردن، خلاصی بخشیدن، خلاصی یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایزشمردن، مباح کردن، بخشودن، عفو کردن، درگذشتن، ذبح شرعی کردن، روا دانستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد